..::غریبه::..
دوباره و مثل همیشه بی جهت اومدی به یادم.. تو زمینه ی ذهنم شدی حتی اگه نخوام هم تو فکرمی..از بس که با یادت زندگی کردم.. با همین افکار و خیال بافی با عشقتو رسیدن بهت هستم که سایه ای آشنا رو دیوار اتاقم پدیدار میشه.. خودمو گم میکنم..احساسم میگه تویی.. از پنجره به بیرون اتاق و کوچه ی بارونی نگاه میکنم.. حیف.. تنها کسی با اندامی شبیه اندام زیبای تو از خم کوچه عبور کرد.. حالم بعد دیدن سایه ای که تنها شبیه سایه ی تو بود وصف نشدنیست.. سا یه ای که همیشه بر سرم سنگینی میکرد.. خدایا خستم..خسته از تمام احساساتم.. با رویای چشمهای تو چشمام رو میبندم و بالش رو روی صورتم فشار میدم تا صدای هق هقم کسی رو متوجه راز پر درد قلبم نکنه..
Design By : RoozGozar.com |