..::غریبه::..

دوباره و مثل همیشه بی جهت اومدی به یادم..

تو زمینه ی ذهنم شدی حتی اگه نخوام هم تو فکرمی..از بس که

 با یادت زندگی کردم..

با همین افکار و خیال بافی با عشقتو رسیدن بهت هستم که سایه ای آشنا

 رو دیوار اتاقم پدیدار میشه..

خودمو گم میکنم..احساسم میگه تویی..

از پنجره به بیرون اتاق و کوچه ی بارونی نگاه میکنم..

حیف..

تنها کسی با اندامی شبیه اندام زیبای تو از خم کوچه عبور کرد..

حالم بعد دیدن سایه ای که تنها شبیه سایه ی تو بود وصف نشدنیست..

سا یه ای که همیشه بر سرم سنگینی میکرد..

خدایا خستم..خسته از تمام احساساتم..

با رویای چشمهای تو چشمام رو میبندم و بالش رو روی صورتم فشار میدم

 تا صدای هق هقم کسی رو متوجه راز پر درد قلبم نکنه..


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/10 ساعت 3:17 عصر توسط سوگند| نظرات ( )


آخرین مطالب
» خــــــــــدایا.......
از آدمهایت نمیگذرم
تقویـــــــــــم
*تولدم مبـــــــــارک*
سهـــم مــــن
خستــــــــــــــــــم
لحظه ی آخر
ملاقات ممنوع
عاشقانه اش نکن
اشک
خیال
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com